🕊️ داستان کوتاه: «کاسهی ترکخورده» (موضوع: نتیجه غیبت کردن)
مریم و سارا همیشه پشت سر همکلاسیشان «زهرا» صحبت میکردند. گاهی حرفهاشان بیضرر به نظر میرسید، اما کمکم تبدیل به غیبت و قضاوت شد.
یک روز، زهرا مریض شد و از مدرسه غایب بود. مریم و سارا با هم نشسته بودند و باز هم حرف از اشتباهات زهرا شد. زهرا وقتی خبر را شنید، دلش شکست و احساس تنهایی کرد.
بعد از چند روز، یکی از معلمان متوجه غیبتها شد و به کلاس تذکر داد:
– «غیبت، مثل شکستن یک کاسه است. حتی اگر بعداً ببخشید، ترکها باقی میمانند.»
مریم با ناراحتی فکر کرد: «چه بد شد که حرف زدیم… زهرا چقدر ناراحت شده!»
چند روز بعد، مریم تصمیم گرفت اشتباه خود را جبران کند. نزد زهرا رفت و گفت:
– «زهرا، ببخش که پشت سرت حرف زدیم. واقعاً متأسفم.»
زهرا لبخند زد و گفت:
– «ممنونم که آمدی، اما حرفها مثل آب ریخته روی زمین است، پاک نمیشود، فقط میشود درس گرفت.»
مریم فهمید که غیبت نه تنها دل دیگران را میشکند، بلکه شخصیت خودش را هم تحت تأثیر قرار میدهد. از آن روز، مراقب حرفهایش شد و سعی کرد به جای قضاوت و غیبت، محبت و حمایت کند.
✨ پیام داستان:
غیبت، دلها را میشکند و اعتماد را نابود میکند. هر حرفی که پشت سر دیگران زده شود، اثرش باقی میماند. بخشش ممکن است دوباره رابطهها را بسازد، اما اثر اولیه همیشه در یادها میماند.
موضوعات مرتبط: داستان
▪️ فلسفهی پرداخت زکات چيست و چرا زکات واجب شده است؟
✍️ حکمت زکات کمک به بینوایان و نیز حفظ اموال ثروتمندان و اغنیاء است.
خداوند تبارک و تعالى میفرماید:
«لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ»
«در اموال و جان ها و انفستان، مورد امتحان و آزمایش واقع خواهید شد.»
💠🔹در خطبۀ حضرت زهرا (س) در مورد فریضۀ زکات چنین آمده است:
«خـداوند متعال زکات را به جهت تزکیهی نفس و افزایش رزق و روزى قرار داد».
💠🔹در حدیث است که امام کاظم(ع) فرمودند:
«زکات برای تأمین قوت تهیدستان و افزایش داراییهای توانگران قرار داده شده است.»
💠🔹نیز روایت شده که امام صادق(ع) فرمودند:
«... خداوند عز و جل در داراییهای توانگران به اندازهای که نیاز تهیدستان را تأمین کند حقّی واجب کرد. اگر خداوند میدانست که آنچه برای تهیدستان مقرّر داشته کفایتشان نمیکند، حقّ بیشتری واجب میکرد (ولی خداوند متعال آگاه است که حقّ معیّن شده در مال اغنیا برای فقرا کافی است)؛ پس همانا تهیدستی فقیران نه به سبب کم بودن این فریضه (زکات) است، بلکه از آن روست که توانگران حقوق فقرا را نمیپردازند.»
💠🔹در پرداخت زکات ادای شکر نعمتهاى پروردگار و امید زیادت نعمت است، و نیز رأفت و رحمت بر پریشانحالان و مردم بینوا و کوخ نشین و ضعفا است، و همچنین تحریص بر مواسات و همدردى با فقرا و اعانت ایشان بر امور دینى است، و این بینوایان خود موعظه و پندى هستند براى ثروتمندان که با دیدن بدبختیهاى اینان در این دنیا، اغنیاء یاد بینوایى آخرت افتند و از این تهیدستى فقرا درس گیرند، به فقیرى عالم قیامت و به بیچارگى و بىزادى در آن روز پى برند، و با دادن زکات بر شکرگزارى خداوند تبارک و تعالى ترغیب شوند که به آنها ثروت داده و آنان را بىنیاز فرموده است، و همچنین بر دعا و تضرّع ترغیب گردند و بترسند از این که روزى مانند این بینوایان گردند. 🔹💠
موضوعات مرتبط: احکام
برچسبها: زکات , حدیث , وبلاگ احکام ما , واجب
🌟 داستان کوتاه: «قایق امید»
علی پسر نوجوانی بود که کنار رودخانه کوچک روستایشان زندگی میکرد. یک روز باران شدیدی آمد و رودخانه طغیان کرد. آب به سمت خانهها میرفت و مردم هراسان فرار میکردند.
علی دید که قایق قدیمی پدرش روی زمین افتاده و میتواند همسایهها را نجات دهد، اما قایق سوراخ داشت و خیلی کهنه بود. دلش لرزید:
– «نمیدونم میتونم، شاید آب قایق را ببره…»
یاد سخن پدرش افتاد:
«پسرم، وقتی توکل کنی و تلاش هم بکنی، خدا همیشه راه نشان میدهد.»
علی نفس عمیقی کشید، با دستان لرزان قایق را آبگیری کرد و به سمت مردم رفت. اول پیرزن تنها را سوار کرد، سپس دو کودک و مادرشان را نجات داد. هر لحظه آب قویتر میشد، اما علی آرام و مطمئن بود.
بعد از ساعتی، سیل فروکش کرد و همه سالم به خانههایشان برگشتند. مردم با تعجب گفتند:
– «چطور تونستی با این قایق کهنه همه را نجات بدی؟»
علی لبخند زد و گفت:
– «با توکل بر خدا و کمی تلاش، هیچ کاری غیرممکن نیست.»
شب که به خانه برگشت، کنار پنجره نشست و نگاهش به ماه افتاد که روی رودخانه آرام میتابید. در دلش گفت:
«وقتی دل را به خدا بسپاری، حتی در سختترین طوفانها، آرامش و راه درست پیدا میشود.»
✨ پیام داستان:
توکل بر خدا یعنی اعتماد به قدرت او و در عین حال تلاش برای انجام وظیفه. هرگاه قلبت با خدا باشد، مسیر روشن و مشکلات قابل عبور میشوند.
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: داستان کوتاه , توکل برخدا , احکام ما , قایق امید
🌷 داستانک: «روسری سفید»
باد ملایمی میوزید و شاخههای درختان در حیاط مدرسه تکان میخورد. «نرگس» کنار در کلاس ایستاده بود و به همکلاسیهایش نگاه میکرد. فردا جشن پایان سال بود و همه لباسهای رنگی پوشیده بودند.
نرگس تصمیم گرفته بود برای یک روز روسریاش را کنار بگذارد. خسته شده بود از نگاهها و حرفهای پچپچ اطرافیان:
– «روسریش قدیمیه…»
– «چهرهاش زیر چادر قشنگتره…»
شب قبل، روسری سفیدش را لمس کرد. یادش آمد مادرش وقتی پارچه را دوخته بود، گفته بود:
«حجاب فقط یک تکه پارچه نیست، سپری است که ارزش تو را به یاد تو میآورد.»
صبح روز جشن، بچهها با لباسهای رنگی وارد شدند. نرگس روسریاش را در کیف گذاشت و لبخند زد، اما دلش آشوب داشت. دوستش مریم گفت:
– «میفهمم، اما اگه حجاب برای خداست، نگاه مردم مهم نیست.»
هنگام عکسبرداری، نگاهش به ته صف افتاد؛ مادرش با چادر مشکی ایستاده بود، بدون اینکه او را دیده باشد. نرگس سریع روسری را از کیف درآورد، اما دیر شده بود. مادر آرام نزدیک شد، نه خشم، نه سرزنش — فقط نگاه عمیق و مهربان. گفت:
– «همین که ارزشهایت را حفظ میکنی، تو خودت هستی، نرگس.»
شب، نرگس دوباره روسری سفید را پوشید. بوی مادریاش هنوز در پارچه بود و دلش آرام گرفت، مثل پرندهای که به لانه برگشته باشد. پیام مریم به او رسید:
«امروز قشنگ بودی، ولی با روسری سفیدت واقعیتر بودی.»
نرگس لبخند زد و در دفترش نوشت:
«حجاب، یادآوری نوری است که نباید برای تأیید دیگران خاموش شود.»
فردای آن روز، با روسری سفید و گیرهی طلایی به مدرسه رفت. مدیر گفت:
– «چقدر آرام شدی، نرگس.»
او پاسخ داد:
– «آرامش، با یاد گرفتن «نه» گفتن به دنیا شروع میشود.»
✨ پیام داستان:
حجاب محدودیت نیست؛ نشانهی اختیار، ایمان و محافظت از ارزشهای درونی است.
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: حجاب , پوشش , مدرسه , روسری
سود بیبرکت
باد عصرگاهی میان کوچههای بازار قدیمی میپیچید. حاج مرتضی، صراف معروف شهر، دکانش را تازه باز کرده بود. تابلوی بزرگ بالای سرش نوشته بود:
«وام فوری – بدون نیاز به ضامن».
هر کس در تنگنا میافتاد، به او پناه میآورد. البته نه از روی اعتماد، بلکه از ناچاری. سودش سنگین بود، ولی زبانش شیرین و لبخندش فریبنده.
روزی مردی به نام احمد به دکان او آمد؛ مغازهدار سادهای که به خاطر کسادی بازار، پولی برای خرید اجناس شب عید نداشت. حاج مرتضی گفت:
– «پنج میلیون میدهم، دو ماهه هفت میلیون پس بدهی.»
احمد با چشمی نگران امضا کرد.
دو ماه بعد، احمد با دست خالی برگشت. مغازهاش کسادتر از قبل بود. حاج مرتضی لبخند همیشگیاش را زد اما این بار چشمانش سرد بود:
– «قول دادی، باید پس بدهی.»
احمد گفت: «به خدا ندارم.»
– «پس سند خانهات را گرو میگیرم تا تسویه شود.»
همان شب احمد از غصه سکته کرد. خبرش که پیچید، مردم در بازار پچپچ کردند، ولی کسی جرئت نداشت با حاج مرتضی دربیفتد.
چند ماه بعد، پسر احمد شبانه به درِ صرافی رفت تا شیشهها را بشکند، اما ناگهان زلزلهای آمد. ساختمانهای قدیمی بازار یکییکی فرو ریختند. صبح که خاک خوابید، از مغازهی حاج مرتضی فقط تابلوی چوبی مانده بود با آن نوشتهی آشنا: «وام فوری».
روز بعد، مردم گفتند تنها مغازهای که تا خرابهاش سوخته بود، همان صرافی حاج مرتضی بوده است. و جالبتر اینکه، صندوق فلزیاش پیدا شد، اما خالی بود. نه پولی، نه سندی.
پیرمردی که آنجا را میجارو کرد، زیر لب گفت:
– «سودی که از رنج مردم بهدست آید، خودش خودش را میسوزاند.»
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: ربا , احکام , داستان کوتاه , وام فوری
حاج آقا، خواندن نماز مستحبی به نیابت از زندهها جایزه؟
👳♂️ حاج آقا: گل پسر، بذار ببینیم نظر مراجع چیه:
📚 آیتالله مکارم:
نیابت در مستحبات برای زنده یا مرده اشکالی نداره، ولی بهتره خودتون بخونید و ثوابش رو به او اهدا کنید.
📚 آیتالله سیستانی و وحید:
نیابت از افراد زنده در بعضی مستحبات مثل حج، عمره، طواف و نماز طواف و زیارت و نماز زیارت اشکالی نداره. در بقیه مستحبات هم به امید ثواب اشکال نداره.
📚 آیتالله زنجانی:
فقط در حج و زیارت، نیابت از افراد زنده جایز هست. ولی میتونی کارهای مستحبی رو انجام بدی و ثوابش رو به زندهها اهدا کنی.
📚 مقام معظم رهبری:
بله، جایز هست، ولی بهتره نماز مستحبی رو بدون قصد نیابت انجام بدی و بعد ثوابش رو به شخص زنده مورد نظر هدیه کنی.
🔺رهبری، سایت م ۷۲۱۳۰؛ مکارم: سایت آیتالله مکارم؛ سیستانی: رساله جامع، ج۱، م۲۱۳۹؛ زنجانی: م۱۵۴۳ و ۱۵۴۲.
موضوعات مرتبط: احکام
برچسبها: نماز , نماز مستحبی , احکام ما , نیابت
عَنْ أبى جَعْفَر عليه السلام قالَ: مِنَ القَواصِمِ الفَواقِرِ الَّتى تَقْصِمُ الظَّهْرَ جارُالسَوْءِ، اِنْ رَأى حَسَنَةً اَخْفاها وَ اِنْ رَأى سَيِئةً اَفْشاها. [اصول كافى، ج 2، ص 668.]
امام باقر عليه السلام فرمود: يكى از عوامل كمر شكن، همسايه بد است، اگـر كـار خـوبى ببيند پنهـان مى سـازد و اگر كار بدى مشاهده كند، افشا گرى مى كند.
موضوعات مرتبط: حدیث
برچسبها: امام محمد باقر , اصول کافی , همسایه , احکام ما
🔆عنايت حضرت معصومه در شفاى چشم طلبه آذربايجانى
پس از فروپاشى نظام منحط كمونيستى ، و گشوده شدن راه آذربايجان شوروى به روى ايرانيان و بالعكس گروهى از مسئولين حوزه علميه قم به آذربايجان مى روند تا عده اى از جوانان مستعد را انتخاب كنند به حوزه علميه قم آورده با متد متناسبى آنان را آموزش دهند تا به آذربايجان برگشته خلا فرهنگى شيعيان آن سامان را كه در اثر سيطره ظالمانه كمونيستها پديد آمده در حد توان پر كنند.
در نخجوان نوجوانى به نام ((حمزه )) داوطلب اعزام به قم مى شود ولى مسئولين از پذيرش او پوزش مى طلبند زيرا يكى از شرايط گزينش نداشتن نقص عضوى بود و يكى از ديدگان حمزه معيوب بود و به چشم مى زد و طبعا در رغبت مردم نسبت به يك سخنگوى مذهبى داشتن چنين نقص عضوى اثر منفى دارد حمزه گريه فراوان مى كند كه چرا من با داشتن استعداد و علاقه شديد از اين سعادت محروم شوم پدرش نيز اصرار مى كند كه او را بپذيرند تا اثر روحى نامطلوب بر افكار او نگذارد، مسئولان برخلاف شرط پذيرش تحت تاءثير عواطف انسانى او را مى پذيرند و همراه بيش از يكصد نفر از جوانان داوطلب او را به ايران مى آورند.
در تهران از اين جوانان پرشور آذربايجانى مراسم استقبال باشكوهى بعمل مى آيد، از طرف صدا و سيما و ديگر نهادها و ارگانها عكس و فيلم فراوان برداشته مى شود يكى از فيلم برداران طبق شيوه نكوهيده بعضى از به اصطلاح هنرمندان همه اش دوربين را متوجه چشم برآمده حمزه مى كند و دهها بار در ضمن مراسم استقبال چشم معيوب حمزه را اگرانديسمان مى كند هنگامى كه اين جوانان داوطلب به حوزه علميه قم مى آيند و در يكى از مدارس اسكان مى يابند يك حلقه از آن فيلم به سرپرست مدرسه داده مى شود تا در آرشيو مدرسه نگهدارى شود سرپرست مدرسه يك روز براى تنوع و سرگرمى اين جوانان دور از وطن اين فيلم را در سالن مدرسه به نمايش مى گذارد هر بار دوربين به طرف چشم حمزه نشانه مى رود شليك خنده از همشاگرديهاى حمزه بلند مى شود، در اين جلسه حمزه بسيار احساس حقارت مى كند و ديگر زندگى در نظرش بى ارزش مى شود، حمزه تصميم مى گيرد كه رخت بربندد و به وطن خود بازگردد زيرا پس از اين جلسه او همه جا تحقير خواهد شد و هر يك از اين بچه ها با ديدن او لبخند تلخى خواهند زد و لذا حمزه به حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله عليها مشرف مى شود و با دل شكسته اشك فراوان مى ريزد و عرضه مى دارد: اى دختر باب الحوائج من صدها فرسنگ راه آمدم كه در زير سايه شما درس بخوانم و مبلغ مذهبى بشوم ولى نمى توانم اين همه تحقير را تحمل كنم و لذا ناگزيرم به شهر و وطن خود برگردم و از نعمت مجاورت شما محروم شوم حمزه عقده دلش را در پيشگاه كريمه اهل بيت باز مى كند و براى هميشه از حضرت معصومه خداحافظى مى كند چون از حرم بيرون مى آيد با يكى از همكلاسيهاى خود روبرو مى شود به او سلام مى كند او به عنوان ناشناس سلام او را عليك مى گويد.
حمزه او را با نام صدا مى كند او برمى گردد و به سيماى حمزه خيره مى شود و مى گويد؟حمزه توئى ؟حمزه مى گويد: بلى مگر چطور؟ او مى گويد: پس چشم تو چه شد؟تازه حمزه متوجه مى شود كه از عنايات حضرت معصومه سلام الله عليها چشم معيوبش شفا يافته او ديگر نه تنها تحقير نخواهد شد بلكه بعنوان فرد سعادتمندى كه مورد عنايت حضرت معصومه سلام الله عليها قرار گرفته پيش همگان عزيز و سرفراز خواهد بود و هنگامى كه به آذربايجان سفر كند يكى از معجزات خاندان عصمت و طهارت در آن ديار خواهد بود بويژه در ميان خويشان و آشنايان خود كه او را با چشم معيوب ديده بودند.
حمزه فعلا يكى از محصلين علميه قم است در مجالس و محافل شركت مى كند و با يك دنيا شور و شوق سرگذشت خود را بيان مى كند و از كريمه اهل بيت شكر بى پايان ابراز مى دارد.
گذشته از بيش از يكصد دانش پژوه آذرى كه قبلا حمزه را مى شناختند همان فيلم كذائى نيز موجود است . و شاهد زنده و مستندى از گذشته حمزه مى باشد.
📚كريمه اهل بيت نوشته على اكبر مهدى پور ص 216 - 213.
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: داستان , داستان آموزنده , حضرت معصومه , قم
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!
درراه با پرودرگار سخن می گفت:
( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای )
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت!
او با ناراحتی گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
نشست تا گندمها را از زمین جمع کند , درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند!
ندا آمد که:
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاحِ راه
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
می توانید در بخش کامنت نظرات خود درباره وبلاگ قرار دهید
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: داستان , داستان آموزنده , دهقان , احکام ما
عَنْ أَميرِالمُؤمِنين عليه السلام: اَلاَْمْـرُ بِـالْمَعْـرُوفِ اَفْضَلُ اَعْمالِ الْخَلْقِ [غرر الحكم موضوعى، ج 2، ص 100]
على عليه السلام فرمودند: بهترين كار مردم امر به معروف مى باشد.
موضوعات مرتبط: حدیث
برچسبها: امیرالمؤمنین , امام علی , حدیث , امربه معروف